سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره...

سلام

تو پست قبلی صادق یه خاطره رو برام تازه کرد که از همون روز تصمیم گرفتم بنویسمش ..

روزی که همه توی خونه منتظر اومدن ماشین پزشکی قانونی بودیم .

خونه مملو از ادمهایی بود که بهت زده همدیگر رو نگاه میکردن .توی خونه دووم نیاوردم و بیرون اومدم .

بزرگترین جمعیتی که میشد برای تشییع یه مادر بیان اومده بودن .با صدای برادر بزرگم که برای شناسایی پیکر خونین مادر رفته بود به خودم اومدم . تو کوچه فریاد میزد و گریان در حالی که دونفر گرفته بودنش میومد

.بلند میگفت:ای خدا ای حسین(ع)مامان من داره تو این ماه عزیز مثل تو میاد.راست میگفت.تصادف با یه کامیون پر از خاک و سنگ جسم سراسر محبت مامان رو مورد هجوم برده بود و مثل امام حسین(ع)سر ......

 عزیزی که دیروز خودم راهیش کرده بودم حالا رو دست مردم ،میون یه دنیا گل میومد.نمی دونم هر کی چه حالی داشت . تو حال خودم بودم و فقط صدای ناله و گریه میشنیدم.همه گریه میکردند.مرد،زن،پیر،جوون،غریبه و اشنا .

روی بدن سردی که میون پارچه بود افتادم و باهاش حرف زدم . اما خیلی زود من رو چون یدونه دختر تنهاشده مامان بودم برای اینکه اتفاقی نیوفته بلند کردند و دور شدم و دیگه چیزی نفهمیدم .

وقتی چشمهامو باز کردم تو ماشین بودیم به سمت بهشت زهرا(س).روبروی قبر پدربزرگم همون جا که بارها با مامان اومده بودیم یه قبر بود که ارامگاه ابدی عزیزترین ما بود .حالا مامان برای همیشه پیش پدرش بود .

 بالای قبر در لحظات اخر و به سختی دستم رو بهش رسوندم و از ته دل گریستم.همه عمرم ،همه زندگیم،همه ارزوهامداشت به سمت خاک سرد میرفت.چند دقیقه نگذشته بود که دونفر بلندم کردن و از امید زندگیم دور شدم . هر سه برادرم بالای سرش بودن اما من دور دور دور ....

بابا خودش پا توی قبر گذاشت و مامان رو به خاک سپرد . ناله ها و جمله هاش دل رو به اتیش میکشید. بابا پارچه سفید رو از صورتش کنار زد و گونه خون الود مامان رو بوسید و گفت :

خداحافظ همسرم ،خداحافظ عزیزم،خداحافظ همدم تنهاییم .ببین رفیق نیمه راه شدی؟! ببین تنهایم گذاشتی؟!

خداحافظ امید زندگیم .....

 خداحافظ.............


اولین سلام ......

 یکی از بهترین دوستان وبلاگی و یه داداش گل بهم یه پیشنهاد عالی داد.اینکه باهاش تو نوشتن این وبلاگ همکاری کنم. البته خودش واقعا استاد اما من دوست داشتم ازش یاد بگیرم.خیلی خیلی خیلی گله . امیدوارم بتونه بهم چیزای زیادی یاد بده .در ضمن اسم و موضوع وبلاگ رو خیلی دوست دارم و همین موضوع باعث شد همچین داداشه گلی پیدا کنم.از مامان و مامانش ممنوننم که پیداش کردم .البته اونم باید از خداش باشه........ امیدوارم بتونیم برای هم مفید باشیم .