• وبلاگ : مادر من
  • يادداشت : پيرمردي عاشق
  • نظرات : 2 خصوصي ، 99 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اين بار هم نوشته هاي زيبا و گرم اما تلخ تو اشك را ميهمان چشمان خشكيده ام كرد ........

    خوش به حالت كه براي اخرين بار صورت مهربان مادر را بوسيدي .....

    اما من نديدمش ....

    نبوسيدمش .....

    در اغوش نگرفتمش .....

    فقط اخرين لحظه ها از روي رداي مرگ و بالاي قبر خودم رو بهش رسوندم ......

    من تنها دخترش بودم و همه فقط من رو دور مي كردند ......

    مراقب بودند حالم بد نشه ...

    اما نمي دونستند مردن اروزي لحظه لحظه ام بود .....