تو نيستي که ببيني،چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است ! چگونه عکس تو در برق شيشه ها پيداست ! چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است . تو نيستي که ببيني ، چگونه پيچيده است ، طنين شعر نگاه تو در ترانه من . تو نيستي که ببيني ، چگونه مي گردد ، نسيم روح تو در باغ بل جوانه من . به خواب مي ماند ، تنها به خواب مي ماند ! چراغ آينه ديوار بي تو غمگين است . تو نيستي که ببيني ، چگونه با ديداري به مهرباني يک دوست از تو مي گويم ، تو نيستي که ببيني ، چگونه از ديواري جواب مي شنوم ... تو نيستي که ببيني ، دل رميده من ، بجز ياد تو همه چيز را رها کرده است .