• وبلاگ : مادر من
  • يادداشت : پيرمردي عاشق
  • نظرات : 2 خصوصي ، 99 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريبه 
    از آن هنگام که احساسي گنگ و مبهم مرا به زنده بودن نويد داده است و از آن لحظه که براي اولين بار ديدگانم را که در آن تصويري منعکس نشده بود از قيد دو پلکي که مدتها روي آن را پوشانده بودند رها ساختم .
    تا کنون موجودي سايه وار با من بوده است .

    آغوش گرم او مرا پروريده و نهال زندگي را آبياري کرده است.اين سايه که همواره با من بوده است از نظر من چه زيباست چه شيرين بوسه هاي گرمي که از من مي ربايد در اين گرداب ژرف که دنيا نام دارد.
    چگونه بي وجود او خود را به ساحل مي رساندم .
    پاسخ

    کاش خودت رو معرفي مي کردي...............