• وبلاگ : مادر من
  • يادداشت : پيرمردي عاشق
  • نظرات : 2 خصوصي ، 99 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريبه 
    كودكي كه آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسيد :
    « مي گويند كه شما مرا به زمين مي فرستيد ؛ اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم ؟!»
    خداوند پاسخ داد :
    « از ميان تعداد بسياري از فرشتگان ، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد »
    اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه !!
    « اما اينجا در بهشت ، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند . »
    خداوند لبخند زد :
    « فرشته تو برايت آواز خواهد خواند ، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود.»
    كودك ادامه داد :
    « من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم ؟»
    خداوند او را نوازش كرد و گفت :
    « فرشته تو ، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني »
    كودك با ناراحتي گفت :
    « وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم ، چه كنم ؟»
    اما خدا براي اين سوال او هم پاسخ داشت :
    « فرشته ات دستهايت را در كنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني »
    كودك سرش را برگرداند و پرسيد :
    « شنيده ام كه در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي كنند . چه كسي از من محافظت خواهد كرد ؟»
    فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد ، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود
    كودك با نگراني ادامه داد :
    « اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم ، ناراحت خواهم بود»
    خداوند لبخند زد و گفت :
    « فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد كن را خواهد آموخت ؛ گرچه من هميشه در كنار تو خواهم بود »
    در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدايي از زمين شنيده مي شد . كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند .
    او به آرامي يك سوال ديگر از خداوند پرسيد :
    « خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم ، لطفا نام فرشته ام را به من بگوييد »
    خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد :
    « نام فرشته ات اهميتي ندارد . به راحتي مي تواني او را مادر صدا كني .»
    پاسخ

    باره بعد اومدي بگو کي هستي.. ميخوام بيشتر باهات آشنا بشم