• وبلاگ : مادر من
  • يادداشت : پيرمردي عاشق
  • نظرات : 2 خصوصي ، 99 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7      
     
    سلام شرمنده ادرس وبلاك اشتباه بود

    سلام

    خوبي بابا خيلي جالب شده موفق باشيد

    + فايزه 

    سلامممممممممممممممممممم

    وقتي خوندم اين صحنه رو يجسم كردم واسه خودم

    خيلي غمگين بود چشمهايم ژر از اشك شد.

    متاسفم

    مرسي كه خبرم كردي

    موفق باشين

    در ژناه حق

    اين بار هم نوشته هاي زيبا و گرم اما تلخ تو اشك را ميهمان چشمان خشكيده ام كرد ........

    خوش به حالت كه براي اخرين بار صورت مهربان مادر را بوسيدي .....

    اما من نديدمش ....

    نبوسيدمش .....

    در اغوش نگرفتمش .....

    فقط اخرين لحظه ها از روي رداي مرگ و بالاي قبر خودم رو بهش رسوندم ......

    من تنها دخترش بودم و همه فقط من رو دور مي كردند ......

    مراقب بودند حالم بد نشه ...

    اما نمي دونستند مردن اروزي لحظه لحظه ام بود .....

    سلام ننه/خوبي مادر/پسرم تو بي نظيري /من بهت افتخار مي كنم/ننه من ازت راضي ام اميدوارم خدا هم ازت راضي باشه/باي

    باي ننه

    پاسخ

    ننه ممنون
    با درود به داداشيه عزيزم . خيلي زيبا همه چيز رو به تصوير كشيدي .اونقدر زيبا كه حس ميكنم من هم اونجا بودم . خدا به پدر مهربونت صبر بده . روح مادر ت هم قرين رحمت كنه .

    قلمت عاليه .......

    اما كاش اين زيبايي قلم با سياهي غم نمي پوشيد.......

    كاش هنوز هم مادرت بود تا زيبايي نوشته هاي يگانه پسر نويسنده اش را تحسين كند .........

    كاش هنوز خورشيد پر فروغي چون مادر بود ......

    كاش افتاب زندگي هيچ مادري هيچ وقت غروب نمي كرد ......

    كاش ... كاش .... كاش ..... كاش ......

    صادق ......

    اخه چي بهت بگم ؟؟؟.......

    ............................................

    سلام ......

    اول از همه خودم اومدم ....

    هيچم جر زني نيست .......

    مي دونم عالي نوشتي .......

    اما هنوز نخوندم .......

    ميرم بخونم ....

    فعلا ....

     <    <<    6   7