• وبلاگ : مادر من
  • يادداشت : خاطره...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 97 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريبه 
    دوست ندارم جلو برم
    هر قدمي كه به جلو برميدارم
    سينه ام سنگين تر ميشود و صورتم خيس تر
    به آرامي گام برميدارم
    به جلو نگاه مي كنم
    او خوابيده است
    آرام و بي صدا
    به گذشته برميگردم
    زماني كه مرا در آغوش داشت و با هم
    به گردش مي رفتيم
    به مدرسه
    مرا به مهماني مي برد
    برايم قصه مي گفت و اوازها مي خواند
    اما اكنون
    او خوابيده است
    خوابيده است براي هميشه
    دوست داشتم مرا هم با خود ميبرد
    اكنون در كنار پيكر بي جان او استاده ام
    قطرات اشك از صورتم سرازير است
    به او نگاه مي كنم
    پارچه سفيدي كه بر روي صورت زيبايش انداخته اند را كنار مي اندازم
    مي خواهم دوباره او را ببينم
    براي آخرين بار
    و با او وداع كنم
    صورتم را بر صورتش مي گذارم
    مي بويمش
    براي آخرين بار
    حاضرم تمام دنيا رو بدهم تا يكبار
    فقط يك بار ديگر
    دست نوازش خودش را برروي سر من بكشد
    ديگر هيچ چيز را نمي فهمم
    ...
    قدم هايم سنگين است
    چند قدم جلوتر
    عزيزم را در دوش گرفته اند و ميبرند
    ميبرند تا بر آرامگاهش نهند
    در منزل ابدي او
    نمي توانم تحمل كنم رفتنش را
    اوكه با من بود و دوستي بود كه مانندي ندارد
    بهترين مشاورم بود
    ...
    سنگي را بر آرامگاهش مي نهند تا نشاني باشد براي آرامگاه بهترين روي زمين
    ديگر طاقت ندارم رفتنش را
    بي او بودن چه سخت است
    خانه تاريك است
    ساكت است
    آرام است
    انگار با رفتنش زندگي را نيز با خود برد
    او زندگي خانه بود
    روح خانه
    بي او خانه روح ندارد
    از اين به بعد با كه سخن بگويم
    غم هايم را به كه گويم
    چه كسي گوش ميدهد سخنانم را
    ...
    بر سر منزل ابديش نشسته ام
    يك سال گذشت
    چه سخت بود يك سال بدون او